داستان نون و قلم

در بازی عشق، برد در باختن است...

داستان نون و قلم

در بازی عشق، برد در باختن است...

مشخصات بلاگ

وسط روز چشمهایم را بستم، و ناگهان تاریکی جهان را فراگرفت! همه چیز خاموش و سرد شد، جز قارقار کلاغ‌های سیاه. مگر روشنایی عالم به باز بودن چشمان من گره خورده که چنین هول‌انگیز است؟ آهای! من در روشنایی روز گم شده‌ام.
شب با صدای جیرجیرک‌ها چشمانم را باز کردم تا جهان را از سیاهی رها کنم. من در دل این شب سیاه به دنبال "خودم" بودم، چه، مهتاب و ستاره‌ها و کهکشان‌ها در روشنایی روز گم می‌شوند و در سیاهی شب پیدا.
به خیالم کسی آن‌سوی پنجره‌ی مهتاب، آن‌سوی روشنایی‌ها، صدایم می کنم. «عبدی أطعنی، أجعلک مثلی...»

کلمات کلیدی

کفش‌های خورشید

دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۵:۰۲ ب.ظ

خم به ابرو نیاورده بود. همه غصه‌های عالم توی دلش سنگینی می‌کرد. دنیای به این گلوگشادی شده بود براش عین‌هو قفس فنچ‌هایی که صبح تا شب جز چرت‌چرت کردن متن دیگری را حفظ نکرده بودند. اینکه ساکت بود و بی‌تابی نمی‌کرد تعجب بعضی‌ها را برانگیخته بود. راستش فامیل زنش از این همه سنگینی و متانتش ناراحت بودند، که چرا گریه نمی‌کند؟ نه توی بیمارستان و نه موقع کفن‌ودفن حتی یک ذره هم اشک از چشمش سُر نخورد. اما یک بغض بزرگی در گلویش گیر کرده بود. این را از آنجا فهمیدم که با هیچ کس حتی یک کلمه صحبت نمی ‌کرد. فقط چشمانش را به نقطه‌ای دوخته بود و پلک هم نمی‌زد. اما هرازگاهی دستش را می برد زیر گلویش و با انگشتانش نرم‌نرم می‌مالید و آب دهانش را قورت می‌داد، انگار سنگ خارا می‌بلعد.

مراسم که تمام شد، همه رفتند و من ماندم و برادر ماتم‌زده‌ام و آپارتمانی که الان جز سکوت هول‌انگیز و سرمای یخ‌بندان چیزی در خود نداشت. اعلامیه روی در را جدا کرد و داد به من. انگار نمی‌خواست هرگز دست به جیب ببرد و کلید خانه را دربیاورد. آرام‌آرام دستش را از دیوار کَند و برد سمت جیبش. کلید را بیرون کشید و انداخت به در. در که باز شد، چشمش افتاد به کفش‌های زنش! اما این بار نتوانست دردش را پنهان کند، ناگهان مثل ابر بهاری شروع کرد به هق‌هق کردن. نشست روی زمین و کفش‌های طوسی رنگی که رویش با پاپیون سبزی تزیین شده بود را بوسید. در را بستم و زدم بیرون...

  • محمدرضا امینی

نظرات  (۲)

اولندش سلام

دومندش اینجا هم مبارک.چرخش بچرخد همیشه.

بعدش هم اصلا این ترکیب کفش خاکستری و پاپیون سبز جالب نیست.

اصولا صورتی با خاکستری هماهنگتر است.مخصوصا از نوع صورتی یواش!

پاسخ:
اولندش علیک سلام
دومندش اینجا را افتتاح فرمودم که فقط داستانک هایی را در آن بنگارم. راستش می خواهم بیشتر بیایم در فضای داستان نویسی(به خاطر همان پروژه تاریخ جمهوری اسلامی که در جریانش هستید.)
سومندش حضرتعالی افتخار این را پیدا کردید که اولین بیننده و نظردهنده این وبلاگ باشید!(حمل بر جسارت نفرمایید. مزاح کردم.)
بعدش هم، متوجه شدم که یا خیلی کم سلیقه اید! یا روانشناسی رنگ را بلد نیستید. یا می خواهید مرا دست بیندازید! اگرچه قبول دارم که خاکستری و صورتی هم جالب است(بر اساس همان نظریه ای سابقا در مورد رنگ صورتی بحث ها فرمودیم! یادتان که هست؟)
اما بد نیست ترکیب خاکستری و سبز سیر را هم امتحان کنید.
بعدترش، راستش یک جورهایی به شما حسودیم می شود! بابا 70 تا نظر!!! بعضی ها یکسال نشده وبلاگ تاسیس فرمودند و زیر یک مطلبشان را 70 نفر امضا می کنند. آنوقت بنده ای که چندین سال است وبلاگ دارم، کلا از اولش تا به حالا را حساب کنی شاید 70 تا باشد!
می بینی تو رو خدا! مردم رو برق می گیره، ما رو زن ادیسون! راستش بعضی اوقات فکر می کنم استعداد زایدی در شغل شریف کشک سابیدن دارم و باید سر خر بخت خودم را به سوی آن صنف زحمتکش کج کنم! فکر می کنم نظر شما هم چنین است!

بله صد در صدر باعث افتخار است.البته اولین بازدید کننده که خیر، اما اولین نظر دهنده هستم.

حالا شما میتوانید ساعتها راجع به روانشناسی رنگها صحبت کنید،هرچقدر هم کارشناس این رشته باشید باز هم نگاهتان مردانه است.بگذارید خانوم ها راجع به رنگ کفش هایشان اظهار نظر کنند!

آن بعضی هایی که فرمودید یک سال نشده وبلاگ تاسیس کرده اند(گرچه یک سال و دو ماه شده) از سال 86 از بزرگترین بلاگرهای بلاگفا بوده.برای اطمینان می توانید از صاحب بلاگفا بپرسید.

70 نظر که چیزی نیست.به آرشیو ماه های گذشته نگاهی بیندازید رقم های بالاتری را هم مشاهده می فرمائید(تبختر).ناگفته نماند در نسخه ی قبل بلاگ تعداد کامنتها به 800 هم رسیده بود(بفرمائید آب قند) . . .

با همه ی اینها باید یواشکی که نه - مثل هر شیربانوی غیور آذری - با صدای رسا اعلام کنم:تعداد کامنتها  موضوع حسادت برانگیزی نیست وقتی از میان این همه کامنت فقط تعداد معدودی نظر به محتوای مطلب ارسالی داشته اند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی