داستان نون و قلم

در بازی عشق، برد در باختن است...

داستان نون و قلم

در بازی عشق، برد در باختن است...

مشخصات بلاگ

وسط روز چشمهایم را بستم، و ناگهان تاریکی جهان را فراگرفت! همه چیز خاموش و سرد شد، جز قارقار کلاغ‌های سیاه. مگر روشنایی عالم به باز بودن چشمان من گره خورده که چنین هول‌انگیز است؟ آهای! من در روشنایی روز گم شده‌ام.
شب با صدای جیرجیرک‌ها چشمانم را باز کردم تا جهان را از سیاهی رها کنم. من در دل این شب سیاه به دنبال "خودم" بودم، چه، مهتاب و ستاره‌ها و کهکشان‌ها در روشنایی روز گم می‌شوند و در سیاهی شب پیدا.
به خیالم کسی آن‌سوی پنجره‌ی مهتاب، آن‌سوی روشنایی‌ها، صدایم می کنم. «عبدی أطعنی، أجعلک مثلی...»

کلمات کلیدی

بگو چیستی!

يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۱۸ ب.ظ

از نقطه خال لبت

یا خط نازک لبانت

کمان ابروهایت

یا تیر سهمگین زلفهایت

سرگردان مبداء وصفم.

نگاهت را

و صدایت را، که چون شُرشُر باران به دلم می بارد

روشنی مهتاب تنت را چه بگویم

که لانه خوبی‌ست برای مرغکی بی پروا

در انبوه درختان بلوط بازوانت

چشمه ای اگر؛ لاجرعه بنوشمت

کوهی اگر؛ در آغوش بگیرمت

رودی اگر؛ در ژرفایت بمیرم

آسمانی اگر، در آغوشم بگیر

چیستی؟ بگو چیستی تا همان کنم

بگو کیستی که آفتاب از حوالی چشمانت طلوع می کند

و رود از حوالی دهانت سرچشمه می گیرد

و آسمان از حوالی نگاهت شکوه می گیرد

محشر من!

از ریه هایم خالی نکن نفس های آلوده به هوست را

جهان اقتباسی ناشیانه است از تنت و چهره موزونت

  • محمدرضا امینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی