زیستن میان مردگان
متولد می شویم، کودکی می کنیم، بازی می کنیم، دانش می اندوزیم، بزرگ تر می شویم، کار می کنیم، بزرگ و بزرگ تر می شویم، و ناگاه می میریم!
جوان می شویم، دانش می جوییم، جوان تر می شویم، ازدواج می کنیم، صاحب اولاد می شویم، بعد صاحب نوه می شویم، و بعدتر ناگاه می میریم!
از خواب شبانه برمی خیزیم، لقمه ای نان می خوریم، در پی لقمه ای نان تا پاسی از شب می دویم، باز لقمه ای نان می خوریم و در بستر می خزیم، سحرگاهان از بستر برنخاسته و می میریم!
هرچه بیشتر بگریزیم، کمتر رهایی می یابیم. خط بسته ای که آغازش "تولدیافتن" و انجامش "مردن" است. می توانی بگویی: "مرده شور این گونه زیستن را ببرند که نه آغازش در سلطه توست و نه انجامش!" اما ترجیح من این نیست. انسان با هر تعریفی که از او داری _ حیوان حساس بالاراده؛ حیوان ناطق؛ انسان داروینی؛ خلیفه الله؛ حیوان سیاسی ارسطو؛ قراردادساز روسو و یا هر آن که تو گفتی_ گرچه در نقطه آغازین، از سر اجبار ناخودآگاه "تولد می یابد" و خود فاعل این فعل مجهول نیست، نقطه انجام و رهایی را خودخواهانه برمی گزیند. انسان، فاعل فعل "گزینش" است. به نظر می رسد، بهتر است زیستن را اندیشه کنیم؛ چراکه مرده شور در نهایت وظیفه خویش را بهتر می داند.
"اندیشیدن" اما نه بدان گونه که فلاسفه صرفا با اتکا به ذهن خود در پی اش بوده اند! با چشم و گوش و زبان و دست و پا و انگشتان و قلب و نای و معده و...
ای برادر تو همه اندیشه ای...
اما بگذار بهتر بگویم: زندگانی والاتر از آنست که تنها، مورد اندیشیدن واقع شود، باید حسش کرد با تمامی حواس و با نهایت کوشش عاشقانه و عارفانه.
می توان تمامی آن افعال که در بالا ذکر کردم را بار دیگر صرف کرد، اما این بار با اندیشیدن بدان ها و لذت بردن از آنها و غنودن در آنها.
- ۹۲/۱۲/۰۳