عزل ناب نگاهت
دلم که میگیرد، قلبم که فشرده میشود، روحم که آزرده میگردد، به جای خوردن دیازپام، چشم میدوزم به این آبیِ بلند و ابرهای پارهپارهاش. که دوری، خیلی دور؛ اما زیر همین آسمانی هستی که هوایش پر است از بازدهمهایت.
شنیدهام از در و همسایه که بهار آمده اینجا؛ اما کاش بی تو نمیآمد. بهار هر اندازه که خوش باشد، سردی شیشهی زمستان، دیگر همراهش نیست، تا که «تو» را «ها» کنم.
بهار آمده اینجا، اما عجبی نیست اگر جای بارش باران، بر سرم شعله ببارد. بیتو من هر لحظه و هر آینه در لحظهی مرگم، در عمق جهنم، در رنج مدام.
«شین» لهجهی شیرین «عشق»ات اگر نباشد با من، عُــق است که میزنم همه دنیا را با هم. و چون گنگی که زبانش به کام نمیچرخد، زبان مرا تنها تو میفهمی ماهِ عسلم!
تو اگر نباشی با من، نه به خوشحالی مَردم حالم خوش است و نه به غصههای کودکانهشان دلم خنک.
تو اگر نباشی و پیشانیِ یاسوارت، بوسههایم پشت این لبها گم میشوند، میتُرشند، میمیرند از درد.
یاسپیشانیِ من! این مردم، دنیا را آنگونه ببینند یا اینگونه چه فرق دارد؟! که من فقط «گونه»ات را دوست دارم، هرگونه که باشد، سرخ یا سفید، گرم یا سرد.
عسلبانو! کنار من که باشی، برج زهرمار هم باشی، مینوشمت سقراطوار.
اما چه کنم که حرام است بودنم با تو، که هر چه مسکرات است را حرام گفتهاند و تو، مُخدّر عقل و هوش منی.
م.ر.امینی
- ۹۳/۰۱/۲۷
توضیحات در سایتم قرار دارند.