گرچه اخلاص عشق شما در اعماق وجودم به غنای صد رسیده، استراتژی لبخند پیش گیر در مصاف با من، که این بازی دوسرباخت برای احساس من، دوسربرد است برای چشمان تو.
بارها خدمت شریفتان معروض داشته ام، حتا نفس مذاکره با دلسنگ مستکبری چون شما نیز برای دلداده شیدایی چون من موضوعیت دارد بانو! آخر حس تیره شب بی مهتاب را دارم مه بانو!
تو سخن بگو، لب بگشا و تنها تو سخن بگو، شرط و پیش شرط بگذار، حتی بازدیدهای گاه و بیگاه از قلبم را، که راه دلم جز تو، به روی هر گانه و بی گانه ای پلمپ است؛
کاش عید زودتر از راه برسد، تا بساط میز مذاکره را این بار در باغچه حیاط و میان گلها و درخت گیلاس و انگور بگسترانم و همه گزینه هایم که جز یک دل ساده نیست را بچینم پیش روی شما در یک سوی میز و آنگاه مظطرب و آشفته منتظر گزینه های شما باشم.
چه قافیه های جوری! لبهایت و شکوفه های گیلاس خدا. ابروهایت و رنگین کمان زیبای خدا. چشمانت و نیلی گنبد کبود. پیشانیت و آفتاب تابان خدا. زلفهای شرابی تو و باغ انگور خدا. کندوی عسل کامت، تیغ مژگانت، برق نگاهت، سراب گونه هایت.
ای خلاصه بهار خداوندی! نسیمی بر آن شکوفه های گیلاس راهی کن، و تحریم سکوت خویش را لغو کن که یارای مقاومتم نیست.
آهای مهربانو، تو بردی و من باختم. اما تفاخر بیهوده به بردت نکن، که این میز را از همان آغاز، برای باختنم چیده ام؛ که در بازی عشق، برد در باختن است.
م. ر. امینی