داستان نون و قلم

در بازی عشق، برد در باختن است...

داستان نون و قلم

در بازی عشق، برد در باختن است...

مشخصات بلاگ

وسط روز چشمهایم را بستم، و ناگهان تاریکی جهان را فراگرفت! همه چیز خاموش و سرد شد، جز قارقار کلاغ‌های سیاه. مگر روشنایی عالم به باز بودن چشمان من گره خورده که چنین هول‌انگیز است؟ آهای! من در روشنایی روز گم شده‌ام.
شب با صدای جیرجیرک‌ها چشمانم را باز کردم تا جهان را از سیاهی رها کنم. من در دل این شب سیاه به دنبال "خودم" بودم، چه، مهتاب و ستاره‌ها و کهکشان‌ها در روشنایی روز گم می‌شوند و در سیاهی شب پیدا.
به خیالم کسی آن‌سوی پنجره‌ی مهتاب، آن‌سوی روشنایی‌ها، صدایم می کنم. «عبدی أطعنی، أجعلک مثلی...»

کلمات کلیدی

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

بانو امروز دلم گرفته. احساس می‌کنم بقچه‌ی ابرهای آسمان در حلقومم گیر کرده. دلم یک روضه‌ی سیر می‌خواهد، روضه‌ی قاسم، شاید هم روضه‌ی وداع. روضه بهانه‌ی خوبی‌ست برای گریه کردن. چند روزی‌ست گریه نکرده‌ام.
دلبندم! از من مپرس چه شده و چه بر سرم آمده، که گریه برای حسین دلیل نمی‌خواهد؛ هوای دلت که بارانی باشد، کافی‌ست. نگو نیست که بارها شاهد بوده‌ام وقتی با من صحبت می‌کنی، همه تلاشت این است که بغض‌های شیرینت را لای کلمات پنهان کنی تا دلتنگی‌ات را ندانم.
عسل‌بانو! امروز همکارم «رستاخیزِ جان» سیدمرتضی را از کتابخانه‌ام برداشت و تورقی کرد. مرد مذهبی و خوبی‌ست؛ لااقل این را می‌دانم که بهتر از من است و اگر امر بر این باشد که مذهبی‌جماعت را به جرم عاشقی بیاویزند، او نیز به دار بلا آویخته خواهد شد. چند سطری خواند و آنگاه رو به من گفت: «آقا! من چیزی جز شعارزدگی در آثار آوینی نمی‌بینم. اساسا آنانکه در مقطع...» و موج اندیشه‌ی من در همان جمله‌ی آغازین او فرو غلطید. او چنان با آب‌وتاب سخن می‌راند که تو گفتی می‌خواهد کلامش را در حلقم فرو کند. اما من سالهاست که هیچ سخنی به زورِ تحلیل‌های من‌درآوردی دو جماعتِ حرّاف در کَتَم نمی‌رود: خشکه‌مقدسان مذهبی -که تمامی آلام و غصه‌هاشان بقیع است و مزار بی‌نشان اول‌بانویِ هستی(س)- و روشن‌فکرنمایانِ هُرهُری مذهبِ کافه‌نشین.
هستیِ من! معنای هر نفسِ من! به او نگفتم اما بگذار با تو بگویم که جز گوش‌های صدف‌وارِ زیبای تو و قلب بی‌کران و نازک تو هیچ مأمنی برای غصه‌هایم نمی‌یابم. تصدّقت شوم! آنچه او «شعارزدگی» می‌نامید، برای ما کلماتی مقدس است که آرمان‌هایمان را در آن می‌جوییم. شعار اگر از زبانمان ربوده شود، عار بر حیاتمان سایه خواهد افکند. و من این را به یقین می‌دانم: آنانکه هوای مبارزه در سر می‌پرورانند، به همان اندازه که از شعارهای خود، ناخواسته و خواسته فاصله می‌گیرند، به عار نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوند. شیربانوی من! پشتم می‌لرزد، دلم هم، وقتی به خیل انقلابیونی می‌نگرم که زمانی چون ما و والاتر از ما در آسمان آرمان‌های انقلابی خود شعار می‌دادند و عقاب‌وار می‌رزمیدند؛ اما امروز که به زعمشان فصل غنایم است، چون بوف دَم‌به‌دم نغمه‌ی مصیبت می‌خوانند، و یا چون خفاش، سنگ به آفتابیِ 57 می‌پرانند.
بانوی من! شعار اگر از زبانمان ربوده شود، عار بر حیاتمان سایه خواهد افکند و آنکه دل به حیات شعارمحور نبندد، تن به عار خواهد داد.
م.ر.امینی

  • محمدرضا امینی