عیدت مبارک بانو
حال که دلگرمی هستیم برای هم، حال که
«عین» و «شین» و «قاف»، بی هیچ پیرایهای و به عریانی در پیش چشمانمان
خرقه میسوزانند، حال که «دوستت دارم»هایمان رنگوبوی اسانسهای بازار
عیاشها را ندارد، به چشمانم خیره شو تا جهان بینیات را دگرگون کنم. بگذار
عاشقانه بگویمت که: هنوز جای دوست داشتنت توی قلبم درد میکند آهوی من. و
این درد شورانگیز در زیر باران چشمهایم، بارهاوبارها میارزد به بارش
باران بهاری روی وسوسهی نسترنهای هرزهی توی باغچه.
محنت و محبت خود
را پیش چشمانم بگستران که من تو را همین گونه که هستی دوست دارم، با همین
قهروآشتیهایت، با همین ناز و افادههایت، با همین سادگی خاصت، با همین
بغضهای سنگینت، با همین خندههای بامزهی گاهوبیگاهت. پس بانو! برای من،
خودت باش، نه آنکه گمان میکنی میخواهم باشی. یادت هست یک بار برایت
اینگونه فلسفیدم: «کسی که عشق را همچون کالایی قابل خریدوفروش میپندارد،
کسی نیست، کالاییست!» حالا نفس عمیقی بکش تا بوی بوسهای که برایت فرستادم
را بشنوی و بدانی که من و تو کالا نیستیم، دو ساقه از یک ارغوانیم.
راستی، عیدت مبارک...
م.ر.امینی
یا علی ! سؤالی دارم . علم بهتر است یا ثروت ؟
علی(علیه السلام) در پاسخ فرمودند : ....
ادامه ی مطلب را خودت بیا بخون